برای بابای شلوار جین پوش این روزها !

 

قربانت بروم خوبی ؟ ... سوال ندارد که ... میدانم خوبی ... میدانم آنقدر سرزنده ای که خبری از این افسردگی لعنتی و مریضیهای دور و برت نیست ... تویی و همان بابای سرزنده ... همان بابایی که میخواند برایم فریبا دختر زیبا ...  

این که این روزها دیگر در خانه بند نمیشوی برای من بال درآوردن است ... این که انقدر حوصله داری که از ۱ ظهر بروی بازار بزرگ و ۹ شب برگردی خانه برای من زندگی است ... این که برای من شلوار و لباس و کفش و کیف میخری با عشق و بدون حضورم ... برایم تنفس هوای تازه و معطر است ... 

این که این روزها حتی گاهی با خنده و شوخی میگویی که گوشی میخوام و mp3player برای من دنیای شیرینی ست ...  

 این که دیگر حتی انقدر در خانه بند نمیشوی که صدای مامان هم دربیاید و بگوید چقدر بلابلا! میزنی هم هوای تازه ست برای این زندگی ...

 هیچ کس نمی داند وقتی شوخی میکنیم یا طنزهای مهران مدیری را میگذاریم و از ته دل قهقهه میزنی خنده ات درکردن خستگی یک روز است ... ریختن یک سطل آب وسط گرمای تابستان است ...  

 چه عیدی بشود امسال ... قشنگتر از همیشه ...

بخند قربانت بروم ... همیشه بخند ... 

 

لوس نوشت! : میدونم خیلی لوس بازی دارم درمیارم اما خوب چیکار کنیم همین یه دختریم و یکی یه دونه ی بابا :دی 

 

غم نامه! : عید از ۸ صب تا ۱۱ شب خوابگاهم ... همینجوری خواستم شما رو در غمم شریک کنم :دی  

 

توهم نوشت : چرا هی دارم توهم میزنم که همه از شکست من خوشحال میشن ؟ کم نیستن این آدما ... کم که نیستن هیچی زیاد هم هستن ...