روزت مبارک ...

داشتم به این فکر میکردم ک واسه روز پدر چی بنویسم ... یاد پستی افتادم که تو اوج بد بودن حال بابا نوشتم و یه دنیا بغض و گریه توش بود ... و پشت بندش پستی که حمید نوشت و خیلی خیلی اتفاقای دیگه ...

اون روزا راستش انقدر ناامید بودم که فک نمیکردم حسین دایی دهه 70 هیچ وقت برگرده ...

اما الان کاملا حرفمو پس میگیرم ... حسین دایی دهه هفتاد برگشته با کلی انرژی بیشتر ...

با کلی خنده های از ته دل ... با کلی خرید لباس !! ...

این پستو نوشتم که بگم اگه یه روزایی عصبانی ام و حرفی میزنم ببخش منو ...

شاید هیچ وقت نفهمی امروز که داشتی میرفتی واسه آکواریوممون ماهی بخری و وقتی خداحافظی کردم چرا گریه کردم ... شاید بذاری به پای حال و روز گند این روزام ... نه ... وقتی فک میکنم به یه لحظه نداشتنت دلم میگیره ... خیلی بیشتر از اونی ک فکرشو کنم ...

روزت مبارک بهترین بابای دنیا ...